براي غروب امروز

سكوت ساحلي ام را پر از تلاطم كرد

نه موج بود , نه طوفان , فقط تبسم كرد

رسيد خستگي اش را تكاند در قلبم

و در غبار تنش پيكرم تيمم كرد

لطيف و ساده تر از مردمان پر سودا

كمي به لهجه - دلتنگي -اش تكلم كرد

تمام دار و ندارش دلي خدايي بود

كه آنهم آمد و امروز با منش گم كرد

عجيب بود كه او دانه دانه باران شد

شجاع بود و مرا خوشه خوشه گندم كرد


برچسب‌ها: غروب , شعر کوتاه , شعر عاشقانه , شاعرانه ,

تاريخ : چهار شنبه 16 فروردين 1391 | 13:20 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.