Click here to enlarge

توکل...

زنی که در حومه شهر زندگی می کرد می خواست خانه و اثاثیه اش را بفروشد.

زمستان بود و چنان برف سنگینی باریده بود که تقریبا محال بود که هیچ ماشین یا کامیونی بتواند تا در خانه اش برسد. منتها چون از خدا خواسته بودکه اثاثیه اش را به کسی که خدا می خواست و به قیمتی که خدا صلاح می دانست برایش بفروشد ، از ظواهر امر دل نگران نبود.

اثاثیه اش را برق انداخت و آماده فروش وسط اتاق گذاشت . وقتی مرا دید گفت : حتی از پنجره به بیرون نگاه نکردم تا انبوه برف را ببینم یا سوز سرما را احساس کنم. تنها به وعده های خدا توکل کردم و بس!

مردم نیز به گونه ای معجزه آسا اتومبیل خود را تا در خانه اش رساندند و نه تنها اثاثیه خانه ، حتی خود خانه نیز بی آنکه کارمزدی به هیچ بنگاه معاملات ملکی پرداخت شود به فروش رفت.

ایمان هرگز از پنجره به بیرون نمی نگرد تا انبوه برف را ببیند

تا سوز سرما را احساس کند.

ایمان برای برکتی که طلبیده است تدارک می بیند و بس.

برگرفته ازکتاب: 4 اثر از فلورانس اسکاول شین

 

موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسب‌ها: ایمان , توکل , , , ,

تاريخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 | 21:35 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.