شیر و روباه
روزی روزگاری روباهی در جنگل با خرگوشی جوان ملاقات کرد.
خرگوش گفت : تو کیستی ؟
و روباه پاسخ داد : من یک روباه هستم و اگر بخواهم میتوانم تو را بخورم.
خرگوش پرسید : تو چطور میتوانی ثابت کنی که روباه هستی ؟
روباه نمی دانست چه بگوید زیرا در گذشته خرگوش ها همیشه از او فرار می کردند و از این سوال ها نمی پرسیدند .
و آن گاه خرگوش گفت : اگر بتوانی نوشته ای به من نشان بدهی که تو روباه هستی , من باور خواهم کرد . پس روباه نزد
شیر دوید و از او یک گواهی گرفت که او یک روباه است .
وقتی روباه به مکانی رسید که خرگوش در آن جا منتظر بود , شروع کرد به بلند خواندن آن سند , این کار چنان او را خوشحال کرد که با لذتی فراوان روی هر جمله و پارگراف تامل میکرد .در همین احوال , خرگوش که خلاصه مطلب را از همان چند خط اول گرفته بود در جنگل گم شد و دیگر دیده نشد .
روباه نزد شیر بازگشت و دید که گوزنی با شیر صحبت میکند .
گوزن میگفت : (( من میخواهم یک گواهی کتبی داشته باشم تا ثابت کند که شما شیر هستید . ))
شیر گفت : (( وقتی من گرسنه نباشم , نیازی ندارم تا به خودم زحمت بدهم .
وقتی گرسنه باشم , تو نیازی به هیچ سند کتبی نداری . ))
روباه به شیر گفت : (( وقتی که من یک گواهی برای خرگوش میخواستم , چرا به من نگفتی که چنین بگویم ؟ ))
شیر گفت : (( دوست عزیزم , تو باید می گفتی که این گواهی را برای خرگوش می خواستی . من فکر کردم که تو آن گواهی را برای انسان های احمقی میخواهی که برخی از حیوانات دیوانه , این بازی را از آنان یاد گرفته اند . ))
برچسبها: شیر وروباه , گواهی عشق ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد