نامه یک برادر بسیجی به دوست دخترش
درود به روان بنیانگزار کبیر انقلاب و با کسب اجازه از محضر مقام عظمای
که من بهت چشمک زدم و ازت خواستم بروی و جلوی وانت بار بنشینی و منتظر من شوی.
من هم از شدت هیجان و عجله نفهمیدم چگونه آن همه کارتن های ساندیس را بین برادرها و خواهرها تقسیم کردم.
ایشالله که هرچه زودتر آقا ظهور کند و کلک این صهیونیسم را بکند تا شناسنامه ما هم به دستمان برسد.
نظرات شما عزیزان:
اما نکن از این کارا پسر ...............
[ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب: نامه یک برادر بسیجی به دوست دخترش, ] [ 20:30 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[