شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند . چون انتها را نمی بینم .تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم از شب می ترسم : تو را در شب از دست دادم. از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟
نظرات شما عزیزان:
قدیمی ها چه پرتوقع بودند....
خدانکنه که تو تب کنی....!!!!!
تو مسئولی خداوندا ، مرا بی آنکه خود
خواهم اسیر زندگی کردی
کدامین دست بجز دست تو غم ریزد
به کام من
چرا کردی قرعه محنت به نام من
که حتی نیمه شبها اشک غم ریزم
به پای تو
به امید صفای تو ، به امید دوای تو...!!!
نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!
بازم افتخار بده