کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد می گیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

یاد می گیری که می توانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.

      


برچسب‌ها: کم کم یاد خواهی گرفت , ,

تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | 18:21 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

سوتیهای عجیب در سخنان مشاهیر

سوال: اگر حق انتخاب داشتید که تا ابد زنده بمانید، این کار را می کردید؟ و چرا؟

پاسخ: من تا ابد زنده نمی ماندم، زیرا ما نباید تا ابد زنده بمانیم چون اگر قرار بود که ما تا ابد زنده بمانیم در این صورت ما تا ابد زنده می ماندیم اما ما نمی توانیم تا ابد زنده بمانیم. به این دلیل من تا ابد زنده بمانیم در این صورت ما تا ابد زنده می ماندیم اما ما نمی توانیم تا ابد زنده بمانیم. به این دلیل من تا ابد زنده نمی ماندم!

«ملکه زیبایی آمریکا در مسابقات ملکه زیبایی جهان، ۱۹۹۴»

 

اگر آدم کشیها را در نظر نگیریم، واشنگتن یکی از کمترین نرخهاى جرم و جنایت در بین شهرهاى آمریکا را داراست.

«ماریون برى، شهردار واشنگتن»

 

من تا کنون سابقه عمل زانو بر روى هیچ جاى دیگرى از بدنم نداشته ام.

«وینسون بنت، بازیکن بسکتبال دانشگاه کنتاکی»

 

من هر وقت در تلویزیون فیلم کودکان قحطی زده آفریقا را می بینم، ...

(بقیه در ادامه مطلب)


برچسب‌ها: سوتیهای عجیب در سخنان مشاهیر , سوتی , سوتی دادن ,

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | 15:12 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

جهانگردی

جهانگردی توسط قبیله ای وحشی دستگیر شد. اما به او اجازه داده شد تا جمله ای بگوید.ولی بدین شرط که اگر جمله او صحت داشته باشد او را در روغن جوشان بسوزانند و اگر غلط باشد، با تیرزهرآگین مورد هدف قرار دهند. جهانگرد هوشیار با کمی فکر پاسخ داد که موجب نجات او از مرگ شد. به نظر شما پاسخ او چه بود؟

(جواب در ادامه مطلب)


برچسب‌ها: چیستان , معما , معمای جالب , جهانگردی ,

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | 14:41 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |




قرار صبحانه

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم‌های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند:

«باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکس‌برداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله‌اش را پرسیدند.

«زنم در خانه‌ی سالمندان است. هر صبح آن‌جا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!»

پرستاری به او گفت:

«خودمان به او خبر می دهیم.»

پیرمرد با اندوه گفت:

«خیلی متاسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!»

پرستار با حیرت گفت:

«وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟»

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت:

«اما من که می‌دانم او چه کسی است...!»

 


برچسب‌ها: داستانک , داستان اموزنده , عشق و دیگر هیچ ,

تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | 13:32 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

قصـــــــــه تلـــــــــــــــــــخ وداع

ســــــــراپـــــــای دلــــــــــــــم را لــرزانـــد

يــــــــــاد او افتــــــــــــــــــــادم

کـــــــــــه بـــــه يـــــــک سـيـــب

دلـــــــش مــــی خـنــــديــــــد

و بــــــــه يــــــــــک آه بـلنــــــــــــــد

نفســــش عـــــــــــادت داشــــــــــت

روبــــــــــرو تــا تــه کــــــــوچــه

زمـيــــــــــــــــــــــــن بــــــرفـــــــــــــــــی بـــــــــــــود

خــــــــوب در يـــــادم هســــت

آسمـــــــــــــــــــــان آبـــــــــــــــــــــــــی بـــــــــــــــود

بـاد سـردی به تمــــاشا می شـد

بــــرگ زردی رقصيـــدن گــرفـــت

او از آن کـــــوچــــه گــــذشــــت

دل مـــــــــن بـــــــــاز گــــــــرفـــــــت


برچسب‌ها: شعر عشق , قصه وداع , ,

تاريخ : یک شنبه 6 فروردين 1391 | 15:25 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

شیوه جلب رضایت خدا

طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه

جلب رضایت خدا را به او بگوید .

ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن .

طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت .

پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟

- نه .

- پس برو آنها را ستایش کن .

طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت . 

پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟

طلبه گفت نه .

پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن .

نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان .

این طور می توانی راه خودت را در پیش بگیری .

 


برچسب‌ها: شیوه جلب رضایت خدا , رضایت خدا , ,

تاريخ : یک شنبه 6 فروردين 1391 | 11:35 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

سه زنی که به من پیشنهاد شد...

آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت.

قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید.

بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف.


برچسب‌ها: سه زن , داستانک , داستان کوتاه , پیشنهاد ,

تاريخ : یک شنبه 6 فروردين 1391 | 9:47 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

باز ای باران ببار

بر تمام لحظه های بی بهار

بر تمام لحظه های خشک خشک

بر تمام لحظه های بی قرار

 

باز ای باران ببار

بر تمام پیکرم موی سرم

بر تمام شعر های دفترم

بر تمام واژه های انتظار

 

باز ای باران ببار

بر تمام صفحه های زندگیم

بر طلوع اولین دلدادگیم

بر تمام خاطرات تلخ و تار

 

باز ای باران ببار

غصه های صبح فردا را بشوی

تشنگی ها خستگی ها را بشوی

باز ای باران ببار



برچسب‌ها: باران عشق , شعر باران , بارانی , باران ببار , باران دلتنگی , ,

تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391 | 20:17 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

آزادگی

«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند.»


برچسب‌ها: آزادگی عشق , ازادگی , یاران , وفاداری ,

تاريخ : دو شنبه 4 فروردين 1391 | 11:43 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

محافظت از خویشتن

« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»


برچسب‌ها: محافظت از خویشتن , حکمت , حکایات ,

تاريخ : دو شنبه 4 فروردين 1391 | 6:47 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

شاعر و نقاش مشهور انگليسي، ويليام بليك در قطعه شعري از منظومه

«نغمه‌هاي بي‌گناهي»

كمال آدمي را چنين وصف كرده است

جهاني را در سنگريزه‌اي ديدن،

و بهشتي را در يك گل وحشي مشاهده كردن،

و بي‌نهايت را در كف دست نگه داشتن،

و ابديت را در لحظه‌اي دريافتن.


برچسب‌ها: «نغمه‌هاي بي‌گناهي» ,

تاريخ : سه شنبه 3 فروردين 1391 | 6:57 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |
تاريخ : یک شنبه 3 فروردين 1391 | 6:36 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

عظمت جهان هستی را با این تصاویر درک کنید

(به ادامه مطلب بروید)


برچسب‌ها: عظمت جهان , جهان هستی , عجایب , دیدنی ها , عکس ,

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 3 فروردين 1391 | 6:30 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

خطر سلامتی و آسایش

«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»


برچسب‌ها: خطر سلامتی و آسایش , حکمت , حکایت جالب , بهلول , یاد خدا , ,

تاريخ : دو شنبه 2 فروردين 1391 | 5:37 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

فرق احمق و دیوانه

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط  تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!


برچسب‌ها: فرق احمق و دیوانه , طنز جالب , ,

تاريخ : دو شنبه 2 فروردين 1391 | 5:27 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

فراموش نکنیم

 

مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه

می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!

مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.

شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن.


برچسب‌ها: فراموش نکنیم , داستان کوتاه , داستان اموزنده ,

تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1391 | 17:32 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

سوال و جـواب با حضــرت آدم

 

(به ادامه مطلب بروید)


برچسب‌ها: سوال و جواب با حضرت آدم , حضرت ادم , ادم و حوا , ,

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1391 | 11:6 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

براستی رسیدن این عید سعید باستانی همراه با روئیدن جوانه ها و درختان و نو شدن جسم ها و جانهای عاشقان را تبریک و تهنیت گوییم . دلهامان را نزدیک ، دستهامان را به همدیگر بدهیم و در سال جدید با یاری هم منظری زیبا و زندگی خاطره انگیز خلق کنیم .

 

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها

ای تدبیر کننده روز و شب

ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر

حال مارا به بهترین حال دگرگون کن

 

سال نو مبارک

 

با آرزوی ۱۲ ماه شناخت صحیح ۵۲ هفته معرفت آسمانی ۳۶۵ روز صداقت ۸۷۶۰ ساعت مهربانی ۵۲۵۰۰ دقیقه توکل به خدا ۳۱۰۵۰۰۰ ثانیه غرق در لذت بخش ترین عشق هستی……

سال نو مبارک

 


برچسب‌ها: سال نو مبارک , تبریک سال نو ,

تاريخ : دو شنبه 1 فروردين 1391 | 5:0 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

علم اندوزی

«لقمان حکیم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند. ، چنان که زمین را به آب باران».


برچسب‌ها: حکمت عشق , حکمت , زیباترین حکایت , حکایت جالب , داستان کوتاه ,

تاريخ : دو شنبه 29 اسفند 1390 | 11:10 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت از کوه راه می افتاد و عصا به دست به سمت دروازه شهر می آمد بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباختة عمو نوروز بود ...

 

(بقیه در ادامه مطلب)


برچسب‌ها: عمو نوروز , ننه سرما , داستان نوروز , داستان کوتاه ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 29 اسفند 1390 | 8:27 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

12 قدم تا موفقیت در همه مراحل زندگی

 

همه چیز به طرز تفکر شما بستگی دارد!

ما در مسیر زندگی هر روز با چالش‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم و روش برخورد ما با این چالش‌هاست که باعث می‌شود کسی باشیم که امروز هستیماینکه موفق باشیم یا نه. در این مقاله 12 قدم برای رسیدن به موفقیت در همه ابعاد زندگی را به شما معرفی می‌کنیم و در کنار آن سوالاتی از شما می‌‌پرسیم که امیدواریم صادقانه به آن پاسخ دهید زیرا با صداقت است که می‌توانید راهتان را به سوی موفقیت واقعی پیدا کنید.

 

همه ما با ارزش‌های متفاوتی بزرگ شده‌ایم و بخاطر این ارزش‌ها ...

بقیه در ادامه مطلب))


برچسب‌ها: موفقیت عشق , موفقیت , موفق شدن , چگونه موفق شوم , 12قدم تا موفقیت ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 اسفند 1390 | 8:0 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

  به این میگن آخر شانس!!!

اندکی تحمل بفرمایید تا تصویر به طور کامل بارگذاری شود


برچسب‌ها: تصویر متحرک , شانس , خوش شانس ,

تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 21:37 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .

تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .

من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.

من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران FBI  و افسران پلیس محلی دیده شدند  و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

 

نتیجه اخلاقی :

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .

مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید.


برچسب‌ها: پیر مرد و پسر زندانى , داستانک , داستان زندانی , داستان های زیبا ,

تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 14:48 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


نام کتاب : مثل همیشه نیست
نویسنده : اردلان عطاپور
حجم : 110 کیلو بایت
دسته بندی : داستان

فرمت : pdf
صفحات : 6
رمز عبور : رمز عبور ندارد.
منبع : دانلود کتاب

 توضیحات : 

انصراف:: آدم فقیری تصمیم گرفت یک خانه کوچک بخرد. پولش را نداشت، منصرف شد. تصمیم گرف یک اتومبیل بخرد. پولش را نداشت، منصرف شد. تصمیم گرفت یک مسافرت برود. پولش را نداشت، منصرف شد.... تصمیم گرفت به سر و وضعش برسد. پولش را نداشت، منصرف شد. تصمیم گرفت خوب باشد. دیگر عادتش شده بود. دست در جیب خالی اش کرد و منصرف شد. ...


دانلود کنید :

موضوعات مرتبط: سرزمین دانلود ، ،
برچسب‌ها: دانلود داستان , دانلود کتاب مثل همیشه نیست , دانلود رایگان کتاب مثل همیشه نیست , دانلود کتاب الکترونیکی مثل همیشه نیست , دانلود کتاب pdf مثل همیشه نیست , دانلود کتاب مثل همیشه نیست با لینک مستقیم , دانلود کتب مثل همیشه نیست فارسی , دانلود کتاب جدید مثل همیشه نیست , دانلود رایگان کتاب فارسی مثل همیشه نیست ,

تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 12:4 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است، آن کس که غریب نیست شاید دوست من نباشد

هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است، هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی است، زمان جاودانه بودن همه چیز را نفی می کند!

برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز...

ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم...

در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است، هیچ پایانی به راستی پایان نیست، در هر سرانجام مفهوم یک آغاز نهفته است...

(به ادامه مطلب بروید)

 


برچسب‌ها: مسافر مجنون ,

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 8:46 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

10 اشتباه همیشگی در آداب معاشرت

آداب معاشرت فقط مختص رفتار شما سر میز غذا نیست، آداب معاشرت انعکاسی از چشم‌انداز کلی شما در روابط اجتماعی و زندگی جمعی است. اینکه در اتوبوس شلوغ جایتان را به پیرزنی که ایستاده است ندهید، چیزی درمورد شما به همه آنهایی که بیننده هستند می فهمانداینکه حاضر نیستید لحظاتی راحتی خود را به خاطر دیگری به خطر بیندازید.

(بقیه در ادامه مطلب)



برچسب‌ها: آداب و معاشرت , ایین اداب و معاشرت , روش اداب و معاشرت , اشتباهات اداب و معاشرت ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 28 اسفند 1390 | 8:3 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

آنچه دختران تمایل دارند پسران بدانند


خسته شده اید. احساس می کنید که هر کاری که لازم است را برای به دست آوردن زنی بااصالت با ویژگی های ممتاز انجام می دهید اما خانم ها به شما جواب

نمی دهند. تصور شما این است که خانم ها معمولاً دنبال مردی کامل هستند که در واقعیت وجود خارجی ندارد.

اما اگر از دوستان دخترتان سؤال کنید، مطمئناً پاسخ دیگری دریافت خواهید کرد. درست است که آنها زیبایی ظاهری، جذابیت و رمانتیک بودن را در مرد ایدآلشان دوست دارند، اما آنقدرها هم که شما فکر می کنید درگیر این مسائل نیستند. اگر می خواهید بدانید واقعاً به چه فکر می کنند، به مطالب زیر توجه کنید.

*کمی احترام بگذارید. وقتی نوبت به احترام گذاشتن به خانم ها می رسد، مردهای ایرانی فرقی با بقیه مردهای جهان ندارند. خانم ها وقتی بشنوند که طرفشان در مورد زنان دیگر غیرمحترمانه صحبت می کند، خیلی سریع عقب می کشند. من با مردان زیادی روبرو بوده ام که به خاطر اینکه علاقه ای به زنی نداشتند، به خودشان اجازه

می دادند که وقتی زن زیبایی می بینند آنها را جذاب قلمداد کنند یا زنانی که جذابیت کمتری دارند را به عناوین ناخوشایند بخوانند. حتی اگر این نحوه صحبت کردن به صورت شوخی هم بیان شود، باز اگر خانم ها ببینند که طرفشان زنان را نوعی شیء قلمداد می کند، آزرده خاطر خواهند شد.

**مردها به صورت های دیگر هم می توانند احترامشان را به خانم ها نشان دهند. وقتی در را برای خانم ها باز می کنند، به آنها صندلی تعارف می کنند، یا او را تا اتومبیلش همراهی می کنند، در نظر خانم ها بسیار مؤدبانه می آید. اکثر مردها وقتی با یک خانم قرار ملاقات می گذارند، چنین رفتارهایی از خود نشان می دهند، اما با دوستان دختر معمولیشان چنین برخوردی ندارند.

***با همه مهربان باشید. ممکن است تعجب کنید اگر بفهمید که خانم ها شما را حتی در عادی ترین برخوردهایتان با دیگران هم ارزیابی می کنند. آنها نه تنها به رفتار شما با خودشان، بلکه به نحوه برخورد شما با دیگران هم توجه می کنند. مهربانی، بخشندگی، و خدمت رسانی، از دیدگاه آنها خصوصیاتی قابل تحسین است.

****به دنبال مشاوره و راهنمایی های معنوی باشید. خیلی از مردها از اینکه

می بینند خانم ها به دنبال مردان باایمان و معنوی هستند تعجب می کنند. آنها تصور می کنند که ایدآلی که خانم ها دنبال آنند، وجود ندارد اما من از زبان خانم های زیادی شنیده ام که این ویژگی برایشان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. خانم ها معتقدند که افراد باایمان و متقی، در ازدواج هم کمتر مرتکب گناه

می شوند و بیشتر می توان به آنها اعتماد کرد.

*****خانواده تان را دوست داشته باشید. خانم ها همچنین به نحوه برخورد آقایون با مادر، خواهر و حتی مادربزرگشان هم دقت می کنند. آنها از اینکه می بینند مردی با زنان خانواده خود نیز رفتار خوبی داشته و به آنها علاقه دارد، احساس امنیت بیشتری می کنند و تاحدودی مطمئن می شوند که با آنها نیز رفتاری پایین تر از آن نخواهند داشت.


برچسب‌ها: دانستی دختر و پسر , با خانمان , زن ایده ال , دختران چه می خواهند , زن با اصالت , روابط دختر وپسر ,

تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 7:51 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

به دنبال خدا نگرد .....

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست ......

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست .....

خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ....

خدا آنجا نیست ....

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست.

در قلبی ست که برای تو می تپد ....

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد ...

خدا آنجاست .......

در جمع عزیزترین هایت است ...

خدا در دستی است که به یاری می گیری ...

در قلبی است که شاد می کنی،

در لبخندی است که به لب می نشانی .........

خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ....

لابلای کتاب های کهنه نیست .... 

خدا در عطر خوش نان است ،

آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی

خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی ...

آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی ....

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد ...

آنجا نیست ....

او جایی است که همه شادند،

جایی است که قلب های شکسته ای نمانده ...

خدا را در غم جستجو نکن،

در کنج خاک گرفته آنچه که سال ها 

روایت کرده اند، 

نگرد ... 

آنجا نیست ... 

خدا را جای دگر باید جستجو کنی ....

جوانمردهایی که با پای پیاده میروند 

به جستجوی خدا او را نخواهند یافت ...

خدا نزدیکتر از آنست که فکر می کنیم

اینجا ....


برچسب‌ها: دنبال خدا نگرد , خدا کجاست , خدای عشق , جستجوی خدا , خدای عشق , ,

تاريخ : شنبه 27 اسفند 1390 | 16:58 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد                          

                               بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است              

                           مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق                

                                     وسکوت تو جواب همه مسئله هاست


برچسب‌ها: دوری عشق , مسئله عشق , عاشقانه ترین شعر , زیباترین شعر , ,

تاريخ : شنبه 27 اسفند 1390 | 13:15 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

زندگی خودش هدف است

 

 

چطور کسی که امکانات حیات، درش می لنگد و لحظه های زیادی پرت می شود و بلااستفاده می ماند می تواند بفهمد زندگی هدفی دارد یا ندارد؟ به من ابزارهایی داده شده برای زندگی. آیا وقتی این ابزار ها را کامل استفاده می کنم و هر لحظه بهشان آگاهم،  از خودم خواهم پرسید از هدف زندگی؟

 

هدف زندگی شاید همین باشد که من هر لحظه صداها را بشنوم و اطرافم را ببینم و بوها را درک کنم و حس کنم حتی این درد کوچک را که به خاطر درست ننشستن من روی صندلی آمده سراغ کمرم همین.

آیا وقتی به کلیت وجود خودم آگاه نیستم می توانم کلیت جهانم را که هدف زندگی در آن جاری است بشناسم؟ هدف زندگی وقتی آشکار می شود که کلیت زندگی درک شود و کلیت زندگی درک نمی شود وقتی من اینجا هستم و فکرم پرت شده به ناکجای توهم ناکی از جهان انتزاعی خیال. وقتی توجه هست واقعیت هست و وقتی فقط واقعیت هست حقیقت دیده می شود و حقیقت هدف زندگی است. هدف زندگی رسیدن به حقیقت جهان است. حقیقتی که هر لحظه در واقعیت محض اطرافمان در همین لحظه وجود دارد در حالیکه ما غرق شدیم در خواندن این کلمات بی ارزش و نمی شنویم صداهای اطرافمان را. گوش کنیم همین حالا . داریم از کفش می دهیم.


برچسب‌ها: زندگی خودش هدف است , هدف عشق , هدف زندگی , اندیشه زندگی , ,

تاريخ : شنبه 27 اسفند 1390 | 9:56 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 ... 18 19 20 21 22 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.